از بدی‌ها آن چه گویم هست قصدم خویشتن زان که زهری من ندیدم در جهان چون خویش تن گر اشارت با کسی دیدی، ندارم قصد او نی به حق ذوالجلال و ذوالکمال و ذوالمنن تا ز خود فارغ نیایم، با دگر کس چون رسم؟ ور بگویم فارغم از خود، بود سودا و ظن ور بگفتم نکته‌یی هستش بسی تأویل‌ها گر غرض نقصان کس دارم، نه مردم من، نه زن از تو دارم التماسی، ای حریف رازدار حسن ظنی در هوی و مهر من با خویش تن دشمن جانم منم، افغان من هم از خود است کز خودی خود من بخواهم همچو هیزم سوختن چون که یاری را هزاران بار با نام و نشان مدح‌‌های بی‌نفاقش کرده باشم در علن فخر کرده من برو صد بار پیدا و نهان بوده ما را از عزیزی با دو دیده مقترن گر یکی عیبی بگویم، قصد من عیب من است  زان که ماهم را بپوشد ابر من اندر بدن رو بدان یک وصف کردم، کز ملامت مر ورا بهر حق دوستی حملش مکن بر مکر و فن من خودی خویش را گویم که درپنداشتی رو اگر نور خدایی، نیست شو، شو ممتحن ای خود من، گر همه سر خدایی، محو شو کان همه خود دیده‌یی پس دیدهٔ خودبین بکن چون خداوند شمس دین را می‌ستایم تو بدان کین همه اوصاف خوبی را ستودم در قرن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4593