موی بر سر شد سپید و روی من بگرفت چین از فراق دلبری کاسدکن خوبان چین جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو دل ز غیرت چشم را گوید که رویش را مبین دست عشرت برگشادم تا ببندم پای غم عشرتم هم رنگ غم شد ای مسلمانان چنین دست در سنگی زدم، دانم که نرهاند مرا لیک غرقه گشته هم چنگی زند در آن و این از در دل درشدم امروز، دیدم حال او زردروی و جامه چاک و‌ بی‌یسار و‌ بی‌یمین گفتمش چونی دلا؟ او گریه در شد های های از فراق ماه روی هم نشان هم نشین مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4597