عارفی کو بُود ز آل عبا خواه گو خرقه پوش و خواه قبا جان معنی طلب نه صورت تن تن بی جان چه می کند دانا باده می نوش و جام را می بین تا تن و جان تو بود زیبا گرچه حق ظاهر است کی بیند دیدهٔ دردمند نابینا احمق است آنکه ما و حق گوید مرد عاشق نگوید این حاشا یک وجود است و صد هزار صفت به وجود است این دوئی یکتا می وحدت ز جام کثرت نوش نیک دریاب این سخن جانا ما و کعبه حکایتی است غریب رند سرمست و جنت المأوا بر در دیر تکیه گاه من است گر مرا طالبی بیا آنجا قطره و بحر و موج و جو آبند هر چه خواهی بجو ولی از ما نعمت الله را به دست آور با خدا باش با خدا خدا شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/45978