عاشقان را مژدهیی از سرفراز راستین
مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین
مژده مر کانهای زر را، از برای خالصیش
هست نقاد بصیر و هست گاز راستین
مژده مر کسوهی بقا را کز پی عمر ابد
هستش از اقبال و دولتها طراز راستین
فرخا زاغی که در زاغی نماند بعد ازین
پیش شمس الدین درآید، گشت باز راستین
حبذا دستی که او به ستم درازی کم کند
دست در فتراک او زد، شد دراز راستین
شد دراز آن دست او تا بگذرید او را ختن
تا گرفت از جیب معشوقی طراز راستین
بعد از آن خوب طرازی، چون شود هم دست او
دو به دو چون مست گشته، گفته راز راستین
چشم بگشاید ببیند از ورای وهم و روح
آن که بر ترک طرازی کرد ناز راستین
شاه تبریزی کریمی، روح بخشی، کاملی
در فرازی، در وصال و ملک، باز راستین
ملک جانیها نه ملک فانی جسمانییی
تا شود جانها ز ملکش، چشم باز راستین
مرحبا ای شاه جانها، مرحبا ای فر و حسن
ملک بخش بندگان و کارساز راستین
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۷۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4603