فلولاه و لولانا لما کان الذی کانا اگر نه ما و او بودی نبودی این و آن جانا و اما عینه فاعلم اذا ما قلت انسانا یکی عین است و دو نامش یکی موج و یکی دریا فانا عبده حقا و ان الله مولانا حقیقت بندهٔ اوئیم و سلطان است او ما را فلا تحجب بانسان فقد اعطاک برهانا برون آ از حجاب خود نگر برهان ما پیدا فاعطیناه ما یبدی به فینا و اعطانا عطا کردیم سر او و شداین مشکلَت حلا قضا رالامر مقسوما بایاه و ایانا به هم پیوسته می باید که تا پیدا شود آنها فاحیاه الذی یدری بقلبی حین احیانا چه خوش حبی که می بخشد حیات او حیات ما و کنافیه اکوانا و اعیانا و ازمانا همه بودیم در ذاتش که پیدا گشته ایم اینجا و لیس دائم فینا و لیکن ذاک احیانا نباشد حال ما دایم بود حق دایما با ما به نور مهر و مه بنگر که هر دو نعمت اللهند ز هر روز و ز شب روشن ببین در دیدهٔ بینا شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46055