به خدا میل ندارم، نه به چرب و نه به شیرین نه بدان کیسهٔ پر زر، نه بدین کاسهٔ زرین بکشی اهل زمین را به فلک، بانگ زند مه که زهی جود و سماحت، عجبا قدرت و تمکین چو خیال تو بتابد، چو مه چارده بر من بگزد ساعد و اصبع، ز حسد زهره و پروین هله، المنة لله که بدین ملک رسیدم همه حق بود که می‌گفت مرا عشق تو پیشین چو مرا بر سر پا دید، به سر کرد اشارت که رسید آنچه تو خواهی، هله ایمن شو و بنشین همه خلق از سر مستی، ز طرب سجده کنانش بره و گرگ به هم خوش، نه حسد در دل و نی کین نشناسند ز مستی ره ده از ره خانه نشناسند که مردیم عجب یا گل رنگین قدح اندر کف و خیره، چه کنم من عجب این را بخورم یا که ببخشم؟ تو بگو ای شه شیرین تو بخور چبود بخشش، هله که دور تو آمد هله خوردم، هله خوردم، چو منم پیش تو تعیین تو خور این بادهٔ عرشی، که اگر یک قدح از وی بنهی بر کف مرده، بدهد پاسخ تلقین مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4607