چون بر آمد از دل جام آفتاب نزد ما هر دو یکی شد برف و آب مجمع البحرین جامست و شراب این شراب و جام آبست و حباب جام می بردست می گردم به ذوق در خرابات مغان مست و خراب کس نبیند از هزاران زهد و علم آنچه من دیدم ز یک جام شراب لوح محفوظ است ما را در نظر خود که دارد این چنین ام الکتاب اصل گُل آب است و فرع آب گل اصل و فرعش دوست دارم چون گلاب چون نیم هشیار بگذر از سرم چون ندارم عقل بگذار احتساب غرق دریائی و تشنه ای عجب بر سر آبی و پنداری سراب باده می نوشم مدام از جام عشق در حضور سید خود بی حساب شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46075