قابل نور الهی جان ماست این چنین جان خوشی جانان ماست جام آبی از حباب ما بنوش زآنکه او سرچشمهٔ حیوان ماست قرص ماه و کاسهٔ زرین مهر روز و شب آرایشی بر خوان ماست عقل مخمور است و ما مست و خراب عشقبازی آیتی در شأن ماست ما به او و او به ما پیدا شده جمله عالم آن او ، او آن ماست هفت دریا را چو موجی دیده ایم غرقه در دریای بی پایان ماست خوش خراباتی و بزمی چون بهشت سید ما ساقی رندان ماست شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46134