هفت دریا قطره ای از بحر بی پایان ماست این چنین بحری ز ما می جو که این بحر آن ماست گنج او در کنج دل می جو که آنجا یافتیم جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست دل به دلبر داده ایم و جان به جانان می دهیم گر قبول اوفتد شکرانه ها بر جان ماست ما درین دور قمر خوش مجلسی آراستیم جام می در دور و ما سرمست این دوران ماست جز خیال روی او نقشی نیاید در نظر هرچه ما دیدیم و می بینیم آن جانان ما است دل به دست زلف او دادیم و در پا می کشد ما پریشانیم از او ، او نیز سرگردان ماست شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46135