خوی با ما کن و با‌ بی‌خبران خوی مکن دم هر ماده خری را چو خران بوی مکن اول و آخر تو عشق ازل خواهد بود چون زن فاحشه هر شب تو دگر شوی مکن دل بنه بر هوسی که دل از آن برنکنی شیرمردا، دل خود را سگ هر کوی مکن هم بدان سو که گه درد دوا می‌خواهی وقف کن دیده و دل، روی به هر سوی مکن همچو اشتر بمدو جانب هر خاربنی ترک این باغ و بهار و چمن و جوی مکن هان، که خاقان بنهاده‌‌‌ست شهانه بزمی اندرین مزبله از بهر خدا، طوی مکن میر چوگانی ما جانب میدان آمد پی اسپش دل و جان را هله جز گوی مکن روی را پاک بشو، عیب بر آیینه منه نقد خود را سره کن، عیب ترازوی مکن جز بر آن که لبت داد، لب خود مگشا جز سوی آن که تکت داد، تکاپوی مکن روی و مویی که بتان راست، دروغین می‌دان نامشان را تو قمرروی زره موی مکن بر کلوخی‌‌‌ست رخ و چشم و لب عاریتی پیش‌ بی‌چشم به جد شیوهٔ ابروی مکن قامت عشق صلا زد که سماع ابدی ست جز پی قامت او، رقص و هیاهوی مکن دم مزن، ور بزنی، زیر لب آهسته بزن دم حجاب است یکی تو کن و صد توی مکن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4616