آن چنان مجلسی که جانم خواست عشق جانان بهای ما آراست آفتاب جمال رو بنمود ما به او ، او به خود چنین پیداست بحر و موج و حباب و جو آبند ما ز ما جو که عین ما با ماست ما و زاهد به هم کجا سازیم عقل با عشق می نیاید راست مبتلای بلای بالائیم هر بلائی که هست زان بالاست عقل بنشست و فتنه را بنشاند عشق برخاست فتنه ها برخاست نعمت الله نگر که لطف اله صورت و معنیش به هم آراست شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46160