دل ما در هوای الوند است در سر زلف یار دربند است خواجه تبریزی است و در قره باع شاه سروان امیر در بند است یار بلخی ما ز تربت رفت در کش خواجهٔ سمرقند است سخن از روم و شام چون گوید آن خجندی که ساکن جَند است ترک سرمست و هندوی شیرین آن یکی چون گل است و این قند است گرچه آدم به جسم بود پدر نزد خاتم به روح فرزند است سید بزم عشق دانی کیست آنکه او بندهٔ خداوند است شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46191