آمد ز درم نگار سرمست رندانه و جام باده بر دست صد فتنه ز هر کنار برخاست او مست در این میانه بنشست لب را بنهاد بر لب ما موئی به دونیم راست بشکست عشق آمد و زنده کرد ما را پیوسته بود به ما چو پیوست از بود و نبود باز رستیم آسوده ز نیست فارغ از هست دل در سر زلف یار بستیم محکم جائی شدیم پابست از مستی ذوق نعمت الله خلق دو جهان شدند سرمست شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46196