چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان چه خیالات دگر مست درآید به میان گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند وان خیال چو مه تو، به میان چرخ زنان هر خیالی که دران دم به تو آسیب زند همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان سخنم مست شود از صفتی و صد بار از زبانم به دلم آید و از دل به زبان سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست همه بر همدگر افتاده و درهم نگران همه بر همدگر از بس که بمالند دهن آن خیالات بهم درشکند او ز فغان همه چون دانهٔ انگور و دلم چون چرش است همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان ز صلاح دل و دین، زر برم و زر کوبم تا مفرح شود آن را که بود دیدهٔ جان مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4620