هر که او با ما درین دریا نشست کی تواند لحظه ای بی ما نشست از سر هر دو جهان برخاسته بر در یکتای بی همتا نشست گرچه تنها بود و تنها جمع کرد آمد آن تنها و با تنها نشست عقل رفت و زیر دست و پا فتاد عشق آمد سوی ما بالا نشست تشنه ای آمد به سوی ما چو ما عین ما را دید و در دریا نشست مجلس عشقست و ما مست و خراب خاطر رندان ما آنجا نشست نعمت الله جام می جوید مدام چون تواند یک زمان از پا نشست شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46233