چه نشستی دور چون بیگانگان؟ اندرآ در حلقهٔ دیوانگان شرم چبود؟ عاشقی وان گاه شرم؟ جان چه باشد؟ این هوس وان گاه جان؟ می‌فروشد او به جانی بوسه‌یی رو بخر، کان رایگان است رایگان آن که عشقش خانه‌‌ها برهم زده‌ست آمد اندر خانهٔ همسایگان کف برآورده‌ست این دریا ز عشق سر فروکرده‌ست آن مه ز آسمان ای ببسته خواب‌‌ها، امشب بیا خواب ما را بین چو وصلت‌‌ بی‌نشان هر شهی را بندگانش حارسند شاه ما مر بندگان را پاسبان شاه ما از خواب و بیداری برون در میان جان ما، دامن کشان اندرین شب می‌نماید صورتی مشعله در دست، یا رب کیست آن؟ خواب جست و شورش افزودن گرفت یاد آمد پیل را هندوستان آتش عشق خدا بالا گرفت تیر تقدیر خدا جست از کمان دانهٔ کان در زمین غیب بود سر زد و همچون درختی شد عیان برق جست و آتشی زد در درخت آتش و برق شگرف‌‌ بی‌امان سبزتر می‌شد ز آتش آن درخت می‌شکفت از برق و آتش گلستان این درختان سبز از آتش شوند آب دارد این درختان را زبان تا تویی پیدا، نهان گردد درخت او شود پیدا، چو تو گردی نهان شمس تبریز است باغ عشق را هم طراوت، هم نما، هم باغبان مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4629