چشم ما روشن به نور روی اوست لاجرم عالم به چشم ما نکوست دیده ام آئینهٔ گیتی نما عاشق و معشوق با هم روبروست هر خیالی را که دیده نقش بست دوست می دارم که می بینم به دوست عشق سرمست است و فارغ از همه عقل مخمور است و هم درگفتگو است این عجب بنگر که آن مطلوب ما طالبست و روز و شب در جستجوست غیر اگر دیگر نمی آید به چشم هرچه می بینیم میگوئیم اوست سید و بنده به نزد ما یکی است تا نپنداری که این رشته دوتوست شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46318