چشم ما روشن به نور روی اوست هرچه بیند دوست را بیند به دوست عاشق و معشوق ما هر دو یکی است تا نپنداری که این رشته دوتوست جرعهٔ جام می ما هر که خورد چون محبان دائما در جستجوست عشق سرمست است و فارغ از همه عقل مخمور است و هم در گفتگوست بسته ام نقش خیالش در نظر هرچه دیده می شود چشمم بر اوست خرقه می شویم به جام می مدام مدتی شد تا مرا این شست و شوست هر که بیند نعمت الله با همه بد نبیند هرچه می بیند نکوست شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46320