در این در به جز ما آشنا نیست به نزد آشنا خود عین ما نیست گمان کج مبر بشنو ز عطار که هر کو در خدا گم شد جدا نیست نه قربست و نه بعد آنجا که مائیم مگو آنجا کجا آنجا کجا نیست حباب و موج و دریا هر سه آبند جدایند از هم و از هم جدا نیست فنا شو از فنا و از بقا هم فقیران را فنا و هم بقا نیست حریف درد نوش و دردمندیم از این خوشتر دل ما را دوا نیست وجود این و آن نقش خیالست حقیقت جز وجود کبریا نیست اگر گوئی همه حقست حقست وگر خلقش همی خوانی خطا نیست چو سید نیست شو از هست و از نیست چو تو خود نیستی هستی تو را نیست شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46340