علم ما در کتاب نتوان یافت سر آب از شراب نتوان یافت بی حجاب است و خلق می گویند حضرتش بی حجاب نتوان یافت چشم ما بحر در نظر دارد به ازین بحر و آب نتوان یافت ما به شب آفتاب می بینیم گر چه شب آفتاب نتوان یافت گنج عشقش حساب نتوان کرد بی حسابش حساب نتوان یافت بگذر از نقش و از خیال مپرس که خیالش به خواب نتوان یافت در خرابات همچو سید ما رند و مست و خراب نتوان یافت شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46390