رند سرمستی ز پا افتاد و رفت سر به پای خم می بنهاد و رفت بی خیانت او امانت را سپرد عاشقانه جان به جانان داد و رفت گندم و جو کاشت خرمن گرد کرد داد خرمن را همه بر باد و رفت شد مجرد خرقه را اینجا گذاشت ماند این دنیای بی بنیاد و رفت هر که او با ما درین دریا نشست در محیط بیکران افتاد و رفت گرچه بسیاری غم هجران کشید وصل او چون یافت شد دلشاد و رفت لطف سید بندهٔ خود را نواخت بنده شد از لطف او آزاد و رفت شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46399