نعمت الله جان به جانان داد و رفت بر در میخانه مست افتاد و رفت سید ما بندهٔ خاص خداست گوییا شد از جهان آزاد و رفت قرب صد سالی غم هجران کشید عاقبت از وصل شد دلشاد و رفت تا نپنداری که او معدوم گشت یا بداد او عمر خود بر باد و رفت برقعه ای از جسم و جان بربسته بود بند برقع را ز رو بگشاد و رفت در خرابات مغان مست و خراب سر به پای خم می بنهاد و رفت چون ندای ارجعی از حق شنود زنده دل از عشق او جان داد و رفت کل شیئی هالک الا وجهه خواند بر دنیای بی بنیاد و رفت نعمت الله دوستان یادش کنید تا نگوئی رفت او از یاد و رفت شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46400