یار ما زاری ما نشنید و رفت آمد و در حال وا گردید و رفت زلف او در تاب رفت از دست ما دل ربود و سر ز ما پیچید و رفت جان ما را یک زمان دلشاد کرد حال ما را یک زمان وا دید و رفت عمر ما بود و روان از ما گذشت گفتمش بنشین دمی نشنید و رفت گر چه او با جان منش پیوندهاست بی وفا پیوند خود ببرید و رفت عقل آمد تا مرا راهی زند رند مستی دید از او ترسید و رفت نعمت الله بود یار غار ما گوشه ای از بوستان بگزید و رفت شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46404