مائیم و می صحبت رندان خرابات سرگشته در آن کوچه چو رندان خرابات میخانهٔ ما وقف و سبیل است به رندان جاوید به فرمودهٔ سلطان خرابات مستیم و خرابیم و سر از پای ندانیم دل داده و جان نیز به جانان خرابات خوانی است خرابات نهاده بر رندان خوردیم بسی نعمت از این خوان خرابات جمعی ز سر زلف بتی گشته پریشان جمعیت از آن یافت پریشان خرابات ذوقی که دلم راست به عالم نتوان گفت این ذوق طلب کن تو ز یاران خرابات در کوی خرابات نشستیم به عشرت با سید سرمست و حریفان خرابات شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46430