ای به انکار سوی ما نگران
من نیم با تو دودل چون دگران
سخن تلخ چه میاندیشی؟
ای تو سرمایهٔ جمله شکران
بر دل سوختهام آبی زن
که تویی دلبر پرخون جگران
ز غمم همچو کمان، تیر مزن
چه زنی تیر سوی بیسپران؟
با گل از تو گلهها میکردم
گفت من هم ز ویام جامه دران
گفت نرگس که ز من پرس او را
که منم بندهٔ صاحب نظران
که چو من جمله چمن سوخته اند
ز آتش او ز کران تا به کران
مه و خورشید ز عشق رخ او
اندرین چرخ ززیر و زبران
بحر در جوش ازین آتش تیز
چرخ خم داده از این بار گران
کوه بستهست کمر خدمت را
که شماریش ز بسته کمران
بانگ ارواح به من میآید
که بگو حالت این بیصوران
با که گویم به جهان؟ محرم کو؟
چه خبر گویم با بیخبران؟
ظاهر بحر بود جای خسان
باطن بحر مقام گهران
ظاهر و باطن من خاک خسی
کو برین بحر بود ره گذران
غزل بیسر و بیپایان بین
که ز پایان بردت تا به سران
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۲۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4649