ذوق ما در جهان نمی گنجد حال ما در بیان نمی گنجد دلبرم دلنوازئی فرمود در برم دل از آن نمی گنجد در دل عاشقان خوشی گنجد آنکه در جسم و جان نمی گنجد زر چه باشد چو سر ندارد قدر دل که باشد چو جان نمی گنجد جان و جانان حریف یکدگرند غیر رطل گران نمی گنجد برو ای عقل دور شو ز اینجا جبرئیل این زمان نمی گنجد ما کلام خدا که می خوانیم سخن این و آن نمی گنجد بزم عشق است و ما سبک روحیم زاهد جان گران نمی گنجد نعمت الله حریف و ساقی یار غیر او در میان نمی گنجد شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46573