هوای درد بی درمان که دارد سر سودای بی سامان که دارد رفیق راه بی پایان که جوید خیال مجلس جانان که دارد همه کس طالب آنند و ما هم ازین بگذر ببین تا آن که دارد چو کفر زلف او دین و دلم برد نظر بر خاطر ایمان که دارد مرا مهمان جان است او شب و روز چنین شاهی بگو مهمان که دارد قدح گردید اکنون نوبت ماست درین دوران چنین دوران که دارد به عشقش چون مجال خود ندارم بگو پروای خان و مان که دارد چو من از جان و دل کردم تبرا غم از دشوار و از آسان که دارد هوس دارم که جان خود ببازم ولی سید نظر بر بان که دارد شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46599