چون جان تو می‌ستانی، چون شکر است مردن با تو ز جان شیرین، شیرین‌تر است مردن بردار این طبق را، زیرا خلیل حق را باغ است و آب حیوان، گر آذر است مردن این سر نشان مردن، وان سر نشان زادن زان سرکشی نمیرد، نی، زین مراست مردن بگذار جسم و جان شو، رقصان بدان جهان شو مگریز اگر چه حالی، شور و شر است مردن والله به ذات پاکش، نه چرخ گشت خاکش با قند وصل، همچون حلواگر است مردن از جان چرا گریزیم؟ جان است جان سپردن وز کان چرا گریزیم؟ کان زر است مردن چون زین قفص برستی، در گلشن است مسکن چون این صدف شکستی، چون گوهر است مردن چون حق تو را بخواند، سوی خودت کشاند چون جنت است رفتن، چون کوثر است مردن مرگ آینه‌ست و حسنت در آینه درآمد آیینه بربگوید خوش منظر است مردن گر مومنی و شیرین، هم مومن است مرگت ور کافری و تلخی، هم کافر است مردن گریوسفی و خوبی، آیینه‌ات چنان است ورنی در آن نمایش، هم مضطر است مردن خامش، که خوش زبانی، چون خضر جاودانی کز آب زندگانی، کور و کر است مردن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4661