روز است ای دو دیده، در روزنم نظر کن
تو اصل آفتابی، چون آمدی سحر کن
بردار طالبان را، وز هفت بحر بگذر
منگر به گاو و ماهی، وز صد چنین گذر کن
پیدا بکن که پاکی از کون و پست و بالا
وین خانهٔ کهن را بیزیر و بیزبر کن
عالم فناست جمله، در یک دمش بقا کن
ماریست زهر دارد، تو زهر او شکر کن
هر سو که خشک بینی، تو چشمهیی روان کن
هر جا که سنگ بینی، از عکس خود گهر کن
اندر قفای عاشق، هر سو که خصم بینی
او را به زخم سیلی، اندر زمان به درکن
تا چند عذر گویی؟ کورند و مینبینند
گر کورشان نخواهی، در دیدهشان نظر کن
خواهی که پردههاشان در دیدهها نباشد
فرما تو پردگی را کز پردهها عبر کن
فرمان تو راست مطلق، با جمع در میان نه
بستم قبای عطلت، هم چارهٔ کمر کن
ای آفتاب عرشی ای شمس حق تبریز
چون ماه نو نزارم، رویم تو در قمر کن
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۴۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4664