ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن ای زلف شب مثالش، در نیم شب سحر کن چنگی که زد دل و جان در عشق بانوا کن نی‌های ‌بی‌زبان را زان شهد پرشکر کن چون صد هزار در در سمع و بصر تو داری یک دامنی از آن در، در کار کور و کر کن از خون آن جگرها، که بوی عشق دارد از بهر اهل دل را یک قلیهٔ جگر کن بس شیوه‌‌ها که کردند جان‌‌ها و ره نبردند ای چاره ساز جان‌‌ها یک شیوهٔ دگر کن مرغان آب و گل را پرها به گل فروشد ای تو همای دولت، پر برفشان، سفر کن چون دیو ره بپیما، تا بینی آن پری را وندر بر چو سیمش، تو کار دل چو زر کن هر چت اشارت آید، چون و چرا رها کن با خوی تند آن مه، زنهار، سر به سر کن پای ملخ، که جان است، چون مور پیش او بر در پیش آن سلیمان، بر هر رهی حشر کن آبی‌ست تلخ دریا، در زیر گنج گوهر بگذار آب تلخش، تو زیر او زبر کن ماری‌ست مهره دارد زان سوی زهر در سر ورزان که مهره خواهی، از زهر او گذر کن خواهی درخت طوبی؟ نک شمس حق تبریز خواهی تو عیش باقی؟ در ظل آن شجر کن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4666