زاهد به سراپردهٔ رندان مگذارید مخمورش از آن مجلس رندان به در آرید بیگانه مباشد بپاشید سر و زر تخمی که توانید در این باغ بکارید هر خم شرابی که سپردید به رندی آرید بر ما و به اهلش بسپارید روشن بتوان دید که نور بصر ماست بر دیده اگر نقش خیالی بنگارید یک دم که ز ما فوت شود بی می و ساقی از عمر مگوئید و حیاتش مشمارید کار همه رندان خرابات برآید بر ما نفسی همت خود گر بگمارید سید ز در میکده مستانه درآید نوریست که پیدا شده پنهانش ندارید شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46693