مده به باد هوا جان خویشتن بر باد بنوش جام شرابی که نوش جانت باد در آ به خلوت میخانه فنا بنشین چه می کنی تو در این خانقاه ب بنیاد هزار جان عزیزم فدای غم بادا که خاطرم ز غم عشق می شود دلشاد دلم ز دست بیفتاد در سر زلفش اسیر گشت چه چاره کنم چنین افتاد دمی که بی می و معشوق می رود باد است دریغ عمر عزیزی که می رود بر باد درم گشاد و گشادم از این درست که او دری نماند که آن در به روی ما نگشاد به جان سید رندان که از سر اخلاص غلام خدمت اوئیم و بندهٔ آزاد شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46724