با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با آن که نیست عاشق، یک دم مشو قرین ورزان که یار پردهٔ عزت فروکشید آن را که پرده نیست برو، روی او ببین آن روی بین که بر رخش آثار روی او است آن را نگر، که دارد خورشید بر جبین از بس که آفتاب دو رخ بر رخش نهاد شهمات می‌شود ز رخش، ماه بر زمین در طره‌هاش نسخهٔ ایاک نعبد است در چشم هاش غمزهٔ ایاک نستعین بی‌خون و‌‌ بی‌رگ است تنش چون تن خیال بیرون و اندرون همه شیر است و انگبین از بس که در کنار‌‌ همی‌گیردش نگار بگرفت بوی یار و رها کرد بوی طین صبحی‌ست‌‌ بی‌سپیده و شامی‌ست‌‌ بی‌خضاب ذاتی‌ست‌‌ بی‌جهات و حیاتی‌ست‌‌ بی‌حنین کی نور وام خواهد خورشید از سپهر؟ کی بوی وام خواهد گلبن ز یاسمین؟ بی‌گفت شو چو ماهی و صافی چو آب بحر تا زود بر خزینهٔ گوهر شوی امین در گوش تو بگویم، با هیچ کس مگو این جمله کیست؟ مفخر تبریز، شمس دین مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4677