اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر در این دریای بی‌پایان در آ با ما خوشی بنشین نشان بی‌نشان پرسی ز نام و از نشان بگذر هوای عشق او داری هوای خویشتن بگذار خیالش نقش می‌بندی رها کن دل ز جان بگذر خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست بهشت جاودان جویی به بزم عاشقان بگذر اگر مست خوشی بینی به چشم خویش بنشانش و گر مخمور پیش آید مبین او را روان بگذر در آ در کنج دل بنشین که دل گنجینهٔ شاه است بجو آن گنج سلطانی ز گنج شایگان بگذر چو سید طالب او شو که مطلوبی شوی چون او طلب کن آنکه می‌دانی بیا از این و آن بگذر شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46783