باز درآمد ز راه، فتنه برانگیز من باز کمر بست سخت، یار به استیز من مطبخ دل را نگار، باز قباله گرفت می شکند دیگ من، کاسه و کفلیز من خانه خرابی گرفت زان که قنق زفت بود هیچ نگنجد فلک در در و دهلیز من راه قنق را گرفت غیرت و گفتش مرو جمله افق را گرفت ابر شکرریز من سر کن ای بوالفضول ای ز کشاکش ملول جاذبه خیزان او، منگر در خیز من منت او را که او منت و شکر آفرید کز کف کفران گذشت مرکب شبدیز من رست رخم ازعبس، کاسه ز ننگ عدس آخر کاری بکرد اشک غم آمیز من اصل همه باغ‌ها، جان همه لاغ‌ها چیست اگر زیرکی؟ لاغ دلاویز من ای خضر راستین، گوهر دریاست این از تو درین آستین همچو فراویز من چون که مرا یار خواند، دست سوی من فشاند تیز فرس پیش راند خاطر سرتیز من چند نهان می‌کنم، شمس حق مغتنم خواجگی‌یی می‌کند خواجهٔ تبریز من مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4689