همه عالم چو شبنمی دانش غرق بحر محیط گردانش نقطه در الف نظر می کن الفی در حروف می خوانش هر خیالی که در نظر آید نقش بند و به دیده بنشانش دردمندی که درد دل دارد باشد آن درد عین درمانش عشق شاه است گنج سلطانی دل عشاق کنج ویرانش جام می می دهد به ما ساقی بستان این و نو شکن آنش جام گیتی نماست سید ما همه عالم تن است و او جانش شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46924