بیا ای صوفی صافی می جام صفا درکش بیاور دُردی دردش به امید دوا درکش حریف بزم رندان شو چرا مخمور می گردی ز دست ساقی باقی می جام بقا درکش سر کوی بلای او مقام مبتلایان است اگر تو از بلا ترسی عنان از کربلا درکش ز خاک پاک سرمستی اگر گردی به دست آری روان در دیدهٔ جانت بسان توتیا درکش خراباتست و می درجام و او معشوق می خواران اگر تو عاشق اوئی به عشق او بیا درکش اگر در بزم جانبازان زمانی فرصتی یابی اجازت خواه مستانه بیا و خوش مرا درکش سوی الله را وداعی کن مرید نعمت الله شو قدم در ملک باقی نه رقم گرد فنا درکش شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46940