به جان تو که ازین دل شده کرانه مکن بساز با من مسکین و عزم خانه مکن بهانه‌‌ها بمیندیش و عذر را بگذار مرا مگیر ز بالا و خشک شانه مکن شراب حاضر و دولت ندیم و تو ساقی بده شراب و دغل‌های ‌ساقیانه مکن نظر به روی حریفان بکن که مست تواند نظر به روزن و دهلیز و آستانه مکن به جز به حلقهٔ عشاق روزگار مبر به جز به کوی خرابات آشیانه مکن ببین که عالم دام است و آرزو دانه به دام او مشتاب و هوای دانه مکن ز دام او چو گذشتی، قدم بنه بر چرخ به زیر پای به جز چرخ آستانه مکن به آفتاب و به مهتاب التفات مکن یگانه باش و به جز قصد آن یگانه مکن مکن قرار تو‌‌ بی‌او، چو کاسه بر سر آب مگیر کاسه، به هر مطبخی دوانه مکن زمانه روشن و تاریک و گرم و سرد شود مقام جز به سرچشمهٔ زمانه مکن مکن ستایش بر وی عتاب را بمپوش مده قطایف و آن سیر در میانه مکن ولی چه سود که کار بتان همین باشد مگو به شعلهٔ آتش هلا، زبانه مکن بگو به هرچه بسوزی بسوز، جز به فراق روا نباشد و این یک ستم روانه مکن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4700