سالها شد که به جان طالب جانان خودم درد دل می طلبم در پی درمان خودم جام می بر کف و در کوی مغان می گردم رند سرمست خود و ساقی مستان خودم در نظر آینه می آرم و خود می نگرم عاشق روی خود و واله و حیران خودم مو به مو با همهٔ خلق مرا پیوند است بستهٔ سلسلهٔ زلف پریشان خودم نفسم آب حیاتی به جهان می بخشد خضر وقت خودم و چشمهٔ حیوان خودم سید و بنده و محبوب و محب خویشم هر چه هستم دل و دلدار خود و آن خودم نعمت اللهم و با ساقی سرمست حریف بر سر خوان خودم دایم و مهمان خودم شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47005