به هرحالی که پیش آید خیالی نقش می بندم از آن رو چون گل خندان به رویش باز می خندم چو سرمستان به میخانه دگرباره درافتادم حجاب رند رندانه ز پیش خود بر افکندم گسستم از همه عالم به اصل خویش پیوستم به اصل خود چو پیوندی بدانی اصل پیوندم مکن دعوت مرا شاها به شیراز و به اصفاهان که دارم با هری میلی و جویای سمرقندم نه انسیم نه جنیم نه عرشیم نه فرشیم نه از بلغار و نه از چین مگر از شهر ارکندم چو غیر او نمی یابم به غیری دل کجا بندم گهی بر تخت مالگدار و گه در کوه الوندم خراباتست و رندان مست و سید ساقی مجلس حریف نعمت اللهم نه من در بند دربندم شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47012