شمع جان هر نفسی ز آتش دل برگیرم همچو پروانه به عشق آیم و در برگیرم تا کنم مجلس عشاق منور چون شمع از سرم تا به قدم سوزد و خوشتر گیرم من که بیمار تو ام گر قدمی رنجه کنی باز خوشدل شوم و زندگی از سرگیرم دامن دولت وصل تو اگر دست دهد دل فدا کرده و جان داده به بر درگیرم گر حجابی است میان من و تو جان عزیز حکم فرما که روانش ز میان برگیرم مدتی شد که ره عقل همی پیمایم وقت آمد که ز عشقت ره دیگر گیرم همچو سید به سراپردهٔ میخانه روم ترک این زهد ریائی مکدر گیرم شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47021