نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان
مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان
بیا که آب حیاتی و بنده مستسقی
نه بنده راست ملالت، نه لطف راست کران
بیا که بحر معلق تویی و من ماهی
میان بحرم و این بحر را که دید میان؟
ز بحر توست یکی قطره آب خاک آلود
که جان شدهست به پیش جماعتی بیجان
بیا بیا که تویی آفتاب و من ذره
به پیش شعلهٔ رویت، چو ذره چرخ زنان
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۸۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4705