منم که عاشق دیدار یار خود باشم منم که والهٔ زلف نگار خود باشم منم که سیدم و بندهٔ خداوندم منم که دانه و دام شکار خود باشم منم چو پرده و جانم امیر پرده نشین منم که میر خود و پرده دار خود باشم به هر کنار که باشم از این میان به یقین چو نیک بنگرم اندر کنار خود باشم به گرد کوه و بیابان دگر نخواهم گشت به کنج دل روم و یار غار خود باشم چرا جفا کشم از هر کسی درین غربت به شهر خود روم و شهریار خود باشم به غیر عشق مرا نیست کاری و باری از آن مدام پی کار و بار خود باشم از آنکه عاشق و معشوق نعمةاللهم به گرد کار خود و کردگار خود باشم شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47071