تنت زین جهان است و دل زان جهان
هوا یار این و خدا یار آن
دل تو غریب و غم او غریب
نیاند از زمین و نه از آسمان
اگریار جانی و یار خرد
رسیدی به یار و ببردی تو جان
وگریار جسمی و یار هوا
تو با این دو ماندی درین خاکدان
مگر ناگهان آن عنایت رسد
که ای من غلام چنان ناگهان
که یک جذب حق به ز صد کوشش است
نشانها چه باشد بر بینشان
نشان چون کف و بینشان بحر دان
نشان چون بیان، بینشان چون عیان
ز خورشیدیک جو چو ظاهر شود
بروبد ز گردون ره کهکشان
خمش کن، خمش کن، که در خامشیست
هزاران زبان و هزاران بیان
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۸۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4713