دردمندیم و به امید دوا آمده ایم مستمندیم و طلبکار شفا آمده ایم از در لطف تو نومید نگردیم که ما بینوایان به تمنای نوا آمده ایم ما گدائیم و تو سلطان جهان کرمی نظری کن که به امید شما آمده ایم دل فدا کرده و جان داده و سر بر کف دست تا نگوئی که به تزویر و ریا آمده ایم این چنین عاشق و سرمست که بینی ما را نیست حاجت که بگوئی ز کجا آمده ایم ما اگر زاهد سجاده نشینیم نه رند بر سر کوی خرابات چرا آمده ایم سید بزم خرابات جهان جانیم بندگانیم به درگاه خدا آمده ایم شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47159