جان عالم آدم است و دیگران همچون بدن جان عالم خاتمت گر نیک دریابی سخن هرچه باشد آدمی را بنده اند از جان و دل خواه جسم و خواه جان خواهی ملک ، خواه اهرمن نور چشم عالمی از دیدهٔ مردم نهان یوسف مصری ولی پیدا شده در پیرهن روح اعظم گفتمش می گفت مستانه مرا جان من بادت فدا ای جان و ای جانان من دائما جام بقا خواهی که نوشی همچو ما در خرابات غنا مستانه خود را در فکن عاشق و مست و خرابم ساقیا جامی بده مطربا قولی بگو با آشنا جامی بزن بت پرستی می کند با بت پرست اندر جهان من خلیل اللهم و باشم همیشه بت شکن شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47218