شب محنت که بد طبیب و تو افگار یاد کن که ز پای دلت بکند چنان خار یاد کن چو فتادی به چاه و گو که ببخشید جان نو؟ به سوی او بیا، مرو، مکن انکار یاد کن مکن، اندک نبود آن، به خدا شک نبود آن نه، به خویش آی اندکی و تو بسیاریاد کن تو به هنگام یاد کن، که چو هنگام بگذرد تو خوه از گل سخن تراش و خوه از خار یاد کن چو رسیدی به صدر او، تو بدان حق قدر او چو بدیدی تو بدر او، تو ز دیدار یاد کن تو بدان قدر سوز او، برسد باز روز او ور از آن روز ایمنی، تو ز اغیاریاد کن چه سپاس ار دو نان دهد، به طبیبی که جان دهد؟ چو بزارد که ای طبیب ز بیمار یاد کن چو طبیبت نمود خرد، دل تو آن زمان بمرد پس از آن بانگ می‌زنی که زمردار یاد کن مکن، ارچه شدی چنین، چو خزان دانه در زمین ز بهار حسام دین و ز گلزار یاد کن اگرت کار چون زر است، نه گرو پیش گازر است گرت امسال گوهر است، نه تو از پار یاد کن چو بدیدی رحیل گل، پس اقبال چیست؟ ذل نه که زنهار اوست بس؟ هله زنهار یاد کن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4722