من به او زنده توئی زنده به جان این چنین زنده نباشد آن چنان نوش کن آب حیات معرفت تا چو خضر زنده مانی جاودان صورت و نقشی که آید در نظر چو خیال اوست بر چشمش نشان ساقیم مست است و جام می به دست در سرابستان جان عاشقان موج و دریا نزد ما هر دو یکیست یک حقیقت در ظهور این و آن جملهٔ اشیاء نشان نام اوست گرچه او را نیست خود نام و نشان گفتهٔ سید حیات جان ماست لاجرم در جان ما باشد روان شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47243