ساقی من خیزد بی‌گفت من آرد آن بادهٔ وافر ثمن حاجت نبود که بگویم بیار بشنود آواز دلم بی‌دهن هست تقاضاگر او لطف او وان کرم بی‌حد و خلق حسن ماه برآید، تو مگویش برآ بر تو زند نور، مگویش بزن ای به گه بزم بهین عیش و نوش وی به گه رزم مهین صف شکن از پی هر گمره نیکو دلیل وزپی محبوس چه، ای خوش رسن عالم همچون شب و تو همچو ماه تو مثل شمعی و جان‌ها لگن جان مثل ذره بود بی‌قرار با تو شود ساکن، نعم السکن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4729