مست رسید آن بت بی‌باک من دردکش و دلخوش و چالاک من گفت به من بنگر و دلشاد شو هیچ به خود منگر، غمناک من زاب و گل این دیده تو پرگل است پاک کنش در نظر پاک من دست بزد خرقهٔ من چاک کرد گفت مزن بخیه برین چاک من روی چو بر خاک نهادم بگفت پاک مکن روی خود از خاک من ای منت آورده، منت می‌برم زان که منم شیر و تو شیشاک من نفت زدم در تو و می‌سوز خوش لیک سیه می‌نکند زاک من مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4730